در حالیکه حملات پهپادی و موشکی اخیر به تاسیسات نفتی عربستان سعودی، اندک اندک، به فراموشی سپرده میشود، بهخوبی میتوان دید که مولفان آن به نتایج مطلوب خود نرسیدهاند.
بر اساس تفاهم کلی موجود، این حملات از سوی جمهوری اسلامی و از پایگاهی درون خاک ایران، احتمالا مرکز موشکی گسبه Gosbeh در آبادان صورت گرفت. با این حال فرض کنیم که تفاهم مورد بحث درست نباشد و حملات، آنطور که رهبران تهران میگویند، کار حوثیهای یمن یا حتی «زعفر» پادشاه اجنه هزار و یک شب باشد. در آن صورت نیز، هیچ یک از هدفهای حملات، آنطور که در وسائل ارتباط جمعی جمهوری اسلامی ذکر شده است، به تحقق نپیوسته است.
روزنامه کیهان، که به نظر کارشناسان منعکس کننده موازین آیتالله علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی است، در مقالهای که سه شنبه پیش منتشر کرد، سه هدف احتمالی این حملات را مورد بررسی قرار داد. هدف اول، اخلالی در بازار جهانی نفت و جهش سریع بهای بنزین در ایالات متحده بود بهطوری که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری، دونالد ترامپ را در موضعی ضعیفتر قرار دهد. به گمان کیهان این حملات و حملات مشابه در ماههای آینده حتی ممکن است شکست ترامپ را رقم بزند.
هدف دوم حملات، ترساندن، یا هشدار دادن به اروپائیان بود بهطوری که مشی خود را آشکارا جدا از سیاستهای ایالات متحده ترسیم کنند. هدف سوم، ایجاد وحشت در کشورهای عرب خلیج فارس بود بهطوری که مجبور شوند از سیاست «فشار حداکثری» ترامپ فاصله بگیرند. عنوان صفحه اول کیهان این بود: «امارات را چنان میزنیم که به چند دهه قبل برگردد».
بهخوبی میتوان دید که هیچ یک از سه هدف ذکر شده تحقق نیافته است. بهای نفت پس از یک جهش موردی و موقت به مسیر پیشین خود بازگشته است. ایالات متحده با تکیه بر ذخایر بزرگ نفتی خود بیمی از کمبودهای خیالی ندارد. از این گذشته، تولید سعودی تا اواسط ماه آینده به سطحی که پیش از حملات داشت باز خواهد گشت.
هدف دوم، یعنی دور کردن اروپائیان از ایالات متحده، نیز تحقق نیافت. رهبران بریتانیا، فرانسه و آلمان در دیداری ویژه در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک، جمهوری اسلامی را مسئول حملات اخیر دانستند. از این مهمتر، هر سه خواستار آغاز مذاکراتی جدی برای رسیدن به یک قرارداد دراز مدت و قابل تنفیذ از نظر قانونی درباره «مساله هستهای» ایران شدند. به عبارت دیگر، اروپائیان بهطور تلویحی خواست نامه ۱۲ مادهای مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا را تایید کردهاند.
هدف سوم، یعنی ارعاب کشورهای عرب، نیز برآورده نشد. همزمان با تهدید کیهان، به نقل از حوثیهای یمن، امارات متحد عرب پیوستن خود را به ائتلاف امنیت دریایی، به رهبری ایالات متحده، اعلام کرد. ناظران سیاسی منطقه بر آنند که حملات اخیر به عربستان سعودی، افکار عمومی در بسیار کشورهای عرب را بر ضد جمهوری اسلامی شورانده است. وسائل ارتباط جمعی اعراب، حتی آنان که نظر خوشی به ایالات متحده ندارند، آنچه را «حملات ایران» به سعودی میخوانند نشانهای از دشمنی رهبران کنونی ایران با همه اعراب به شمار میآورند.
حملات اخیر به عربستان سعودی در زمانی رخ داد که اسرائیل حملات خود را علیه مواضع جمهوری اسلامی در سوریه و عراق شدت بیشتری بخشیده بود. ناظران عرب از اینکه جمهوری اسلامی بجای دفاع از خود در برابر اسرائیل، میکوشد تا آتش جنگ را به کشورهای عرب بکشاند، ابراز شگفتی میکنند.
علاوه بر سه هدف مورد نظر، به گمان من، طراحان سیاست راهبردی تهران، یعنی گروه زبدگان دور آقای خامنهای، یک هدف بزرگتر، یا بهتر بگوئیم یک «ابرهدف» دیگر هم داشتند. آنان تصور میکردند که با یک ضربه بزرگ میتوانند گره بزرگی را که سیاست «فشار حداکثری» ترامپ بگردن جمهوری اسلامی افکنده است، بگشایند. براساس این تصور، یک جهش بزرگ در سطح تنشها ترامپ را وا میدارد که بین جنگ تمام عیار و تسلیم در برابر جمهوری اسلامی یکی را انتخاب کند و از آنجا که ترامپ، به گفته محمد جواد ظریف، وزیر خارجه اسلامی، جنگ طلب نیست، بهناچار تسلیم، یعنی عقب نشینی از سیاست «فشار حداکثری» را برخواهد گزید.
اخراج ناگهانی جان بولتون، مشاور امنیت ملی ترامپ که بهگفته ظریف سر کرده جنگ طلبان در واشنگتن بود، برای یک لحظه در تهران بهصورت نشانهای از عقب نشینی آمریکا تلقی شد. پایگاههای خبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خروج بولتن را پیروزی بزرگی برای جمهوری اسلامی تلقی کردند.
وسوسه حل همه چیز با یک ضربه، که در چند مورد با عنوان «معامله بزرگ» مطرح شد یکی از دادههای سیاست خارجی تهران در چهار دهه اخیر بوده است. این وسوسه باعث شد که مهدی بازرگان، اولین نخست وزیر آیتالله خمینی، در دیداری دراماتیک با «زبیگنیو برژنسکی» مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت آمریکا، از «فصلی نو» در مناسبات تهران و واشنگتن سخن بگوید و شبح یک «معامله بزرگ» را در اذهان دو طرف رسم کند. اما ماه عسل مورد علاقه بازرگان و کارتر با حمله «دانشجویان خط امام» به سفارت آمریکا در تهران، تعلیق به محال شد.
قربانی بعدی وسوسه «معامله بزرگ» میر حسین موسوی، نخست وزیر وقت جمهوری اسلامی بود که موفق شد کانال ارتباطی مهمی را بین خود و کاخ سفید در زمان پرزیدنت رونالد ریگان، برقرار کند. پس از او، علی اکبر هاشمی رفسنجانی به دام وسوسه «معامله بزرگ» افتاد و درگیر زد و بندهایی شد که به جنجال «ایران گیت» انجامید.
آیتالله خمینی نیز با نوشیدن جام زهر، خود را، برای مدتی کوتاه، اسیر وسوسه «معامله بزرگ» ساخت.
با استفاده از همین وسوسه بود که جک استراو، وزیر خارجه وقت بریتانیا، طرح رام کردن جمهوری اسلامی و روی کار آمدن جناح هوادار غرب را به همگنان آلمانی و فرانسوی خود فروخت و راه را برای دیپلماسی پشت پرده باز کرد - دیپلماسی که سالها بعد، هنگامی که باراک اوباما وسوسه «معامله بزرگ» را پذیرفته بود به «برجام» منتهی شد.
حجتالاسلام حسن روحانی، رئیس جمهوری کنونی اسلامی، و ظریف از آغاز فریفته «معامله بزرگ» بودند. امروز، آنان، مانند پیشینیان خود، بهای آن تصور غلط را میپردازند.
مشکلات جمهوری اسلامی با جهان امروز کلاف سردرگمی است که هیچ کس نمیتواند با یک ضربه، یا یک «معامله بزرگ» آن را بگشاید.
چهار دهه تجربه ناکام با «معامله بزرگ» را نمیتوان و نباید نادیده گرفت. شاید چاره «مشکل ایران»، یعنی رژیمی که در دنیای معاصر یک وصله ناجور به شمار میرود، در بازگشت به دیپلماسی آرام، مورد بهمورد، متواضع و درازمدت باشد - دیپلماسی که هدف آن گشودن کلاف سردرگم با یک ضربه نیست، دیپلماسی که این کلاف را با بازکردن بخشهای آسانتر آن، اندک اندک، میگشاید.
آیا جمهوری اسلامی، که سازنده و نگهدارنده یک جامعه کوتاه مدت است، میتواند این نوع دیپلماسی را درک کند، حتی اگر نخواهد بکار گیرد؟ مطمئن نیستم. از سوی دیگر، آیا رهبران دموکراسیهای غربی که سیاستهای راهبردی خود را در چارچوب فرجههای کوتاه مدت انتخاباتی شکل میدهند، مهارت لازم برای این نوع دیپلماسی - یعنی دیپلماسی تالمرانی و مترنیچی Metternichen دارند؟ باز هم مطمئن نیستم.